ترنم ترنم ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

آروم جون مامان و بابا: ترنم

دلم تنگیده و گرفتست

سلام عزیز دلم. امروزم قصد نداری بیای پیشمون؟ خیلی دوس دارم امروز بیای . دوست دارم آبان ماهی باشی گل دخترم.آخه تو فامیلای نزدیک آبانی نداریم ولی 2 تا آذر ماهی داریم.فردا 1 آذر تولد مامان جونه (مامان خودم)و 6 ام آذر هم تولد عمو حامده (شوهر خاله شیوا).مامان جونی زود زود بیا پیشمون نمیدونی لحظه های انتظار چقدر دیر میگذرن.چقدر دلم میخواد بگیرمت تو بغلم و اون دست های کومچولوتو بگیرم و صد باره ببوسم. میدونی مامانی این یه ماهه آخر برام به اندازه تموم این 9 ماه دیر گذشته. آخه دکتر از همون شروع ماه نهم گفت هر لحظه ممکنه دردت بگیره و باید آماده باشی.بیچاره مامان جونم به محض شنیدن این موضوع باروبندیلش رو جمع کرد و اومد پیشمون الان بیشتر از یه ماهه ...
30 آبان 1390

پایان هفته 41 و تشکر از ...

سلام به ترنم خونسرد و ناز دار خودم. دختر گلم امروز ٤١ هفته تمومه که تو دل مامان جا خوش کردی. هر روز سیلی از تلفن هاست که به سمت ما روونه و مامان در جواب همشون میگه که این گل دخمل ما نازش زیاده و فکر کنم قراره ٤٢ هفته تموم بمونه تو دل مامانش ولی راستشو بخوای حسابی حوصلش سر رفته. این آخریا خیلی زودرنج و حساس شده و زودی گریش میگیره و حسابی بابایی رو اذیت میکنه بابایی جون م با نهایت حوصله نازمو میکشه .میدونم خیلی اذیتش میکنم و همین جا ازش تشکر میکنم به خاطر همه خوبیها و صبوریش ازش ممنونم مامان جونم که الان دقیقا یه ماهه که اومده پیشمون و منتظره تو بیای ولی... حسابی حوصلش سر رفته ولی برا اینکه حوصله من بیشتر سر نره دم نمیزنه و با صبوری از من د...
28 آبان 1390

اتفاقات خوب

سلام و صد سلام به ترنم شیطون بلای خودم که همه رو چشم انتظار خودش گذاشته .تو این چند روز تاخیرت ٢ بار مامان رفته بیمارستان واسه معاینه که خدا رو شکر مشکلی نبود.آخه بابایی خیلی چشم انتظارته و همش نگران این بود که چون دیر کردی مشکلی برات پیش نیاد. یه عالمه اتفاقات قشنگ داشتیم تو این چند روز که وقت نکردم بیام و برات بنویسم. ادامه در اول اینکه ٢٢ آبان باباجون(بابای خودم) و دایی شاهین و خاله شیوا و همسرش عمو حامد اومدن خونمون. دوم اینکه ٢٣ آبان عروسی دایی من بود با زندایی سمیرا که از دوستای دوران دانشجویی منه که البته من نتونستم برم چون عروسی تبریز بود.من و بابایی خونه موندیم و مامان جون و باباجون و خاله شیوا و عمو حامد و دایی شاهین ر...
26 آبان 1390

بازم شرمنده

سلام.شرمنده همتون هنوز نی نیم نیومده.الان (ساعت ١٠ روز ٢٢ آبان)داریم میریم بیمارستان تا ببینیم تکلیفمون با این نی نی که محکم چسبیده به دل ماماناش چیه.برامون دعا کنید.
22 آبان 1390

لحظات پایانی انتظار شیرین اما کشنده(9 ماه و 9 روزگی تو دل مامان)

سلام به ترنم عزیزم و همه دوست جونیا و خاله جونیای عزیزم. امروز نهمین روز از ماه نهم ا که گل دخترم تو دل مامانشه . البته ٩ ماه و ٩ روز و ٩ ساعت و............ میشه ساعت ٨:١٨ روز ٢٢ آبان.از همه عزیزانی که به ما سر میزنن ممنونم و از همتون میخوام که برا سلامتی نینیم دعا کنید که انشاالله سلامت بیاد پیشمون و بدون دردسر بتونم طبیعی به دنیا بیارمش.هنوز هیچ درد منظمی ندارم که دلیلی برای اومدنش باشه. دعا کنید که انشالله سیده کوچولوی ما زود زود بیاد پیشمون البته سلامت و راحت. راحت برای خودش چون من به خاطر گل دخترم به قول قدیمیا پیه هر درد و سختی رو به تنم مالیدم . اگه تا فردا (٢٢ -٨-٩٠ )ساعت ١٠ صبح پست جدیدی نذاشتم بدونید که رفتم بیمارستان ...
21 آبان 1390